✍️جعفر نورمحمدی _فیلمساز
قلب بابا یکی از زیباترین واژه هایی بود که من به کرات از زبان او می شنیدم .
فرزندانش را قلب بابا صدا میزد .پسر بزرگتر حمید نام داشت و کوچکتر محمد .
آرزوهایی که برای فرزندان و آینده آنها در ذهن ساخته و پرداخته می کرد بی حد و حصر بود .
وقتی پدری با این رابطه عمیق عاطفی فرزندان خود را نه یکبار و نه دوبار بلکه مدام مورد خطاب قرار دهد محبت و مهربانی برخواسته از پاکی و صفای درون خود را نشان می دهد.
واژه قلب بابا سرشار از احساسات عمیق پدرانه ایست که حکایت از تکیه گاه وامنیت دارد. این واژه تنها در چرخش زبان و بازی با کلمات ادا نمیشد ، تلاش برای رسیدن قلبهای بابا به آرزوهایشان مدام و همیشگی بود.
دو سال پیش دریافت مدرک پروازبا هواپیمای تک نفره فرزندانش را جشن گرفت.
جشنی خانوادگی با حضور همسر و فرزندان و مادر بزرگ و پدر بزرگ خانواده که من افتخار این را داشتم که شادی آنها را به تصویر بکشم .
همه شاد بودند و پدر از اولین پرواز موفقیت آمیز فرزندان در پوست خود نمی گنجید. از سربلندی فرزندانش غرور زاید الوصفی داشت.
در چشمان آبی او در آن لحظه آسمان زلالی را می دیدم که مملو از غرور پدرانه بود . احساس رضایت و ترکیب شادی و افتخار در چشمانش موج می زد.
پدری را میدیدم که به خود میبالید و از اینکه فرزندانش به هدفی بزرگ نایل آمده و اولین چالش خود را با موفقیت پشت سر نهاده اند سر از پا نمی شناخت .
امید به آینده ای روشن برای فرزندان ورد زبان بانیان آن جشن و محفل خانوادگی بود
قلب های بابا به نوبت در آغوش والدین خود بوسه باران میشدند و اشک های توام با لبخند مادر هنگام بوسیدن فرزندان هیچ پایانی نداشت…
کسی چه میدانست که دو سال دیگر پرواز به سقوط می انجامد ، سقوط ویرانگری که حتی مادر دیگر فرصت اشک ریختن برای فرزندان نازنین خود را نداشته باشد .
براستی باورش سخت است چگونه پدری چنین مهربان دست به انجام چنین کار دهشتناکی بزند.
چگونه خالق واژه زیبای قلب بابا اینگونه قلب همسر فرزندان و خود را از طپش باز دارد.
من نمی توانم این را باور کنم،یوسف تنها برای قلب های خودش مهربان نبود. از میان کسانی که با او در ارتباط بودند چه ارتباط کاری چه خویشاوندی و چه اجتماعی ، کمتر کسی را سراغ دارم که مورد لطف و محبت او قرار نگرفته باشد .
رفتارهای اجتماعی او زبانزد خاص و عام بود و امید به زندگی در او موج میزد.
وهمچنان امیدوارانه به تلاش برای زندگی بهترادامه میداد و هیچگاه شاهد این نبودم که خم به ابرو بیاورد و خود را از پیش بازنده ببیند..
هر چند که از بیماری کلیوی و نارسایی کلیه رنج میبرد اما شور زندگی در او واقعی بود.
چند سالی این مشکل را با خود همراه داشت اما همچنان با روحیه و سرشار از انرژی بود و تسلیم نمیشد و به قول خودش این چیزی نبود که او را از پای در آورد.
سال گذشته که برای انجام آزمایشات کلیه به تهران آمد شخصی را پیدا کرده بود که یکی از کلیه هایش را به او بدهد ،در نیمه های راه آن شخص بد قولی کرد ومنصرف شد.
این بد قولی خللی در عزم و اراده یوسف ایجاد نکرد و حتی مبلغی که بعنوان پول پیش ،پرداخت کرده بود را بخشید واعتقادش بر این بود کسی که برای تامین مخارج زندگی حاضر به فروش کلیه باشد به آن پول نیاز دارد ..
تلاش های بی وقفه او نتیجه داد و سرانجام سال گذشته پیوند موفقیت آمیز کلیه را انجام داد و به قولی زندگی به او لبخند زد… اما افسوس و صد افسوس که این لبخند، عمرش کوتاه بود.
کوتاه تر از آنچه تصورش را بکنیم .خبری ناگوار به سرعت برق و باد تمام شهر را در بر گرفت. معدود کسی باورش میشد و میشود که آن مهربان پدر این اقدام را انجام داده باشد.(پدری همسر و دو فرزند و خود را کشت) شنیدن خبر خودکشی ، دگر کشی ، تصادف ، مرگ پشت سر مرگ و… به امری عادی و بدیهی تبدیل شده است و دیگر دل مردم را چندان به درد نمی آورد.
اما این خبر هولناک از جنس دیگر بود وهمه را در بهت و حیرت فرو برد .شور بختانه هیچ کس در آن لحظه دردناک حضور نداشته است که مداخله کند یا روایتی مستند از چگونگی وقوع حادثه تعریف نماید هر چه هست حدس و گمان است و بعضا قضاوت های بدور از واقعیت که نه تنها دردی را دوا نمی کند بلکه نمکی است بر زخم و ما را به بیراهه میبرد و از پرداختن به ریشه اصلی این ماجرا و ماجراهای مشابه باز میدارد.
متاسفانه ما در جامعه ای زندگی میکنیم که میزان آسیب های اجتماعی به مراتب بیشتر از آرامش های اجتماعی ست و کمتر کسی پیدا میشود که تحت تاثیر عمیق و گسترده این آسیبها قرار نگیرد .
من عنوان بختک را برای این آسیب ها بر گزیده ام و این بختک فرا گیر که حاصل ندانم کاری و سیاستهای غلط و شاید بتوان گفت به عمد است نه تنها بر زندگی و روح و روان فردی افراد جامعه و شهروندان تاثیر گذار است بلکه بر ساختار کلی جامعه تاثیر مخرب و جانکاه دارد و افزایش درگیری ها ، تنش ها و خشونت مهار نشدنی را بدنبال دارد.
قضاوت های بی پشتوانه وبی اساس ، خود یک آسیب جدی است که بر کشف حقیقت و چگونگی دیگر آسیبها سر پوش می گذارد .
حجم اتفاقات ناگوار و مصیبت زا در استان ما و کشور ما کم نیست و رشد رو به افزون این آسیبها خود گواه محکمی است بر اینکه هیچ عزم راسخی برای کاستن آنها وجود ندارد .چه بخواهیم و چه نخواهیم سایه شوم بختک بر سر ما آوارشده است و هر لحظه و هر ساعت به شیوه خاص خود قربانی میگیرد.
این حادثه نه اولین است و نه آخرین .اگر گذری به قبرستان شهر داشته باشیم با انبوهی از مزارهای انسانهای ناکامی مواجه میشویم که غریبانه میهمان خاک شده اند.انسانهایی که در آغاز شکفتن پر پر شده اند .
به چرایی ماجرا فکر کنیم و اینکه چرا حق و بهره ما از زندگی مرگ است. مرگی ناخواسته و غیر طبیعی که برایمان عادی شده است. این بختک شوم مرگ آور، شتری است که درب هر خانه ای می خوابد برای رهایی از آن بایست به رسالت اجتماعی خود نظر کنیم وبی تفاوت نباشیم.
بی تفاوتی کاهش همبستگی اجتماعی را بدنبال دارد و کاهش همبستگی مساویست با ماندگاری بختک خانمان سوز.چاره ای نداریم جز اینکه فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم…