✍️مریم چراغیان
ایستگاه مترو هفت تیر تهران، دیروز و برای پنج دقیقه، تابلویی بود از حال دل جوانان ایرانی. جوانانی که سالهاست بار سنگین یأس و ناامیدی را بر دوش میکشند…
جوانانی که در گرداب مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دست و پا میزنند و هر روز بیشتر غرق میشوند.
نه شور و حالی برای عاشقی و دلدادگی دارند و نه کورسویی از امید برای تلاش و کوشش. چرا که هر چه بیشتر میدوند، کمتر به مقصد میرسند.
آقای جوان؛ ما هم همینطور، ما هم همینطور …
دیروز و روی آن مترو، فقط تو نبودی که کم آوردی، یک ایران بود که برای پنج دقیقه، در خود فرو رفت. یک ایران بود که بغضش ترکید و اشک از چشمانش جاری شد.
با این دلار و این طلای سر به فلک کشیده، با این وضعیت سکه و این تورم لگام گسیخته، چگونه میتوان امید داشت؟
چه جوانهایی که این روزها با دیدن قیمت سکه، قلبشان لرزیده و چه خانوادههایی که با شنیدن قیمت دلار، ترس از دست دادن عزیزانشان را بخاطر افزایش قیمت دارو در دلشان حس کرده اند.
بلند شو آقای جوان، خودت را بتکان، ما هم مثل تو کم آوردیم. اما هنوز بارقهای از امید در دلمان روشن است…
امید به روزهای بهتر، امید به آینده روشن، امید به تغییر…
شاید امروز ، هفت تیر ایستگاه ناامیدی باشد، اما امید داریم که فردایی خواهد آمد و همین مترو، ایستگاه امیدمان خواهد بود …